مطالب تاریخی ، مذهبی ، اجتماعی
مطالب تاریخی ، مذهبی ، اجتماعی
رسول خدا صلى الله علیه و آله شبى در خانه همسرشان امّ سلمه بود. نیمه شب از خواب برخاست و در گوشه تاریکى مشغول دعا و گریه زارى شد.
امّ سلمه که جاى رسول خدا صلى الله علیه و آله را در رختخوابش خالى دید،
حرکت کرد تا ایشان را بیابد. متوجه شد رسول اکرم صلى الله علیه و آله در
گوشه خانه ، جاى تاریکى ایستاده و دست به سوى آسمان بلند کرده اند. در حال
گریه مى فرمود:
خدایا! آن نعمت هایى که به من مرحمت نموده اى از من نگیر!
مرا مورد شماتت دشمنان قرار مده و حاسدانم را بر من مسلط مگردان !
خدایا! مرا به سوى آن بدیها و مکروههایى که از آنها نجاتم داده اى برنگردان !
خدایا! مرا هیچ وقت و هیچ آنى به خودم وامگذار و خودت مرا از همه چیز و از هر گونه آفتى نگهدار!
در این هنگام ، امّ سلمه در حالى که به شدت مى گریست به جاى خود برگشت .
پیامبر صلى الله علیه و آله که صداى گریه ایشان را شنیدند به طرف وى رفتند و
علت گریه را جویا شدند.
امّ سلمه گفت :
- یا رسول الله ! گریه شما مرا گریان نموده است ، چرا مى گریید؟ وقتى شما
با آن مقام و منزلت که نزد خدا دارید، این گونه از خدا مى ترسید و از خدا
مى خواهید لحظه اى حتى به اندازه یک چشم به هم زدن به خودتان وانگذارد، پس
واى بر احوال ما!
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند:
- چگونه نترسم و چطور گریه نکنم و از عاقبت خود هراسان نباشم و به خودم و
به مقام و منزلتم خاطر جمع باشم ، در حالى که حضرت یونس علیه السلام را
خداوند لحظه اى به خود واگذاشت و آمد بر سرش آنچه نمى بایست ! (حضرت یونس
به رسالت مبعوث شد و در شهر نینوا به تبلیغ قوم خویش پرداخت مردم حقیقت را
از او نپذیرفتند. یونس گمان کرد وظیفه اش به پایان رسیده ، پیش از آنکه
فرمان الهى برسد، خشمگین شهرش را ترک نمود و از میان قومش بیرون رفت همچنان
راه مى پیمود تا به کنار دریا رسید و در دریا گرفتار شکم ماهى شد یکدفعه
به خود آمد که باید صبر و تحمل مى کرد و بدون فرمان خداوند از میان قومش
بیرون نمى آمد شاید گوش شنوا و دلى حقیقت پذیرى در میان ایشان پدید مى آمد
از این جهت در میان ظلمت ها به مناجات پرداخت و نجاتش را از خداوند منان
خواست ، خداوند نیز دعاى یونس را پذیرفت و او را نجات داد. )
مرتضی
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1394 ساعت 08:27 ق.ظ