پیامبر(ص)
دستش را به شاخه خشکیده درخت گرفته
بود و آن را تکان می داد..
برگ
های زرد شاخه، مثل باران بر زمین می ریخت.
یکی از یاران پیامبر به نام سلمان، با تعجب به ایشان نگاه
کرد، با خود گفت:
چرا
پیامبر با شاخه درخت بازی می کند؟
از پیامبر شنیده بود که نباید وقت را به کارهای بیهوده گذراند؛
به
همین دلیل، از روی کنجکاوی از پیامبر پرسید:
ای رسول خدا! چرا این شاخه را تکان می دهید؟
پیامبر مثل همیشه با تبسمی شیرین، مثل یک دوست او را نگاه کردد و فرمودند:
برگ های این درخت، مثل گناه آدم های مومن است که وضو می گیرد و نماز را آن طور که خدا دوست دارد می خواند.
سلمان به انبوه برگ ها زرد و خشکیده ای که پای درخت جمع شده بود نگاهی کرد و در حالی که هوای نماز خواندن کرده بود، رفت تا وضو بگیرد و نماز بخواند.