از على (ع ) روایت شده است که : مردى از شام براى او نوشت که :
من بار عیال به دوش دارم ، و اگر از وطنم دور شوم بر آنها مى ترسم (که معاویه
آزارشان کند) و به اموالم هم علاقه مندم و دوست دارم که خدمت شما برسم ، حضرت
پیغام داد: اهل و عیالت را جمع کن ، و مالت را نزد آنها بگذار، و صلوات بر پیغمبر
و آلش بفرست و بگو: خدایا همه اینها به امر بنده ات على بن ابى طالب امانت من اند
نزد تو، پس برخیز به سوى من بیا. آن مرد چنین کرد، و خبر به معاویه رسید که او به
سوى على (ع ) فرار کرده ، معاویه دستور داد عیالش را اسیر کرده به غلامى و کنیزى
برگیرند و اموالش را غارت کنند، پس خداوند عیال او را شبیه عیال معاویه قرار داد
و آن شر را از آنها دور کرد، و ترسیدند که دزدان اموالشان را ببرند، خدا آن مال را
به صورت مار و عقرب قرار داد، و هر وقت دزدان خیال بردنش را مى کردند آنها را مى
گزیدند، تا آن جا که على (ع ) به آن مرد فرمود: مى خواهى مال و عیالت نزد تو بیاید؟
گفت : آرى .
حضرت گفت : خدایا آنها را بیاور، ناگاه همه ، نزد آن
مرد حاضر شدند! و چیزى از مال و عیالش مفقود نبود.
نویسنده : مرتضی فروتن تنها